پرده بردار ز رُخ
پرده بردار ز رُخ، چهرهگشا، ناز، بس است
عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است
دست از دامنت ای دوست! نخواهم برداشت
تا من دلشده را، یک رمق و یک نفس است
همه خوبان برِ زیباییت ای مایهی حُسن!
فیالمثل، در برِ دریای خروشان چو خس است
مرغ پر سوخته را نیست نصیبی ز بهار
عرصه جولانگه زاغ است و نوای مگس است
دادخواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم؟
که چو من دادستان است و چو فریادرس است
این همه غلغل و غوغا که در آفاق بود
سوی دلدار روان و همه بانگ جرس است.
شعرامام خمینی ره
فرم در حال بارگذاری ...